یادداشت های یک مهاجر افغان

ساخت وبلاگ
لحظه سال تحویل هر آدمی قلبش تاپ تاپ می‌کند، حتما لب سفره‌ای نشسته و دارد به سیر و سرکه و سمنو می‌نگرد ، شاید قرآن را گشوده و یا تفعلی به حافظ بزرگ زده است.اگر تنهاست فکر عزیزانش هست و اگر میان جمع است دارد لذت می‌برد.آنهایی که تلویزیون دولتی دوست ندارند با شبکه های ماهواره‌ای با رقص با جام‌ و پیاله ،ثانیه می‌شمارند و آنهایی که تلویزیون دولتی نگاه می‌کنند منتظرند که یا مقلب القلوب آغاز شود.من اما هنگام سال تحویل در هیچ کدام از این موقعیت‌ها نبودم.پشت فرمان اتومبیل میان شاهرود و دامغان دنبال جایی می‌گشتیم که بایستیم و سال کهنه را تحویل بدهیم و سال نو را تحویل بگیریم .خوشحال از اینکه پلیس راه شاهرود را با موفقیت رد کرده‌ایم ، چه که ما افغان‌های بی جواز سفر، خود را به دل جاده زده‌ایم .بزودی جایی پیدا می‌شود پر از خس و خاشاک ، همراه با مقداری سبزی ، همین کافیست برای ریختن غر کمر و شادی و دعا و ثنا که خداوندا حال دلمانرا خوب کن .پلیس راه شاهرود پر از داستان‌های رنج و محنت مهاجران افغان است .قصه هایی که جمع می‌شوند و در دل و ذهنت غول بی شاخ و دمی درست می‌کنند که در مسیر سفرت ایستاده و مدام نعره می‌زنند.سین سبزوار را رد کرده‌ایم و به دامغان نرسیده‌ایم اما من به دو غول دیگر می اندیشم سین سمنان و سین سرخه ، دو جایی که پلیس راه‌های معروف دارد برای ما افغان‌ها .اما اکنون لحظه سال تحویل است پس بی خیال همه این‌ها ، می‌گویند در لحظه زندگی کن ، آن هم حالا لحظه سال تحویل ، میان غول‌ها در سرزمینی که رفتنت به آن مجاز نیست . کردی و ترکی و افغانی و سامبا  رقصیدیم کنار جاده ، و آرزوهای خوب خوب کردیم و دوباره براه افتادیم.برچسب‌ها: سال تحویل, شاهرود, دعا, سفر, سامبا یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 132 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت: 16:27

صحبت‌های نواز بیخود نبود، شب هنگام سرو کله‌ی رئیس پیدا شد. این‌بار خیلی زود برگشته بود، همین موضوع شک برانگیز بود.گفت که برای چند وقتی کار تعطیل است و اگر دلتان می‌خواهد برگردید به شهر‌هایتان اما در دسترس باشید؛ چه ممکن است دوباره لازم باشد که برگردید.بعد از شور و مشورت میان کاکاجان و جوادآقا قرار شد یک سواری من، کاکاجان و قربان را به مشهد ببرد و نواز همراه جوادآقا به تهران برود.نواز به قول ما بچه تهران بود، بچه‌ی حاشیه‌ی شهر، محلات فقیرنشین، جایی که بعدها دانستم بدترین نقاط برای زندگی برای یک مهاجر بینواست.کاکاجان همیشه بر این اعتقاد بود که آدم گرسنه از گرسنه‌ای دیگر خوشش نمی‌آید برای همین است که بیشترین آزار را همان فقیرها به فقیرهای دیگر تحمیل می‌کنند. کاکاجان می‌گفت افغانی اگر به بالای شهر تهران برود هیچ‌کس به او توجه نمی‌کند، بالا‌شهری‌ها او را یا لایق توجه ‌خودشان نمی‌دانند، یا آن‌قدر سرشان توی مسائل مهم‌تر هست که دیگر وقتی ندارند که به یک افغان متلک بیاندازند.نواز به تازگی متاهل شده بود اما هیچ شوری در او برای بازگشت به منزل نمی‌شد دید.نواز، این مرد قلب سنگی‌، گویی از بازگشت به زن و زندگی حالش هم گرفته بود. کاکاجان می‌گفت حق دارد آدم با جیب‌های خالی جلوی زن و بچه شرم‌ش می‌شود.کاکاجان اما خوشحال بود، شب‌ها شاهد بودم که نان از گلوی کاکاجان پایین نمی‌رفت و مدام به این می‌اندیشید که بچه‌هایش چه می‌خورند و چه می‌کنند.من و قربان هم مشتاق بازگشت بودیم. مدتها بود به خانه نرفته بودیم. صبح زود با اجازه‌ی کاکاجان و جوادآقا رفتم به نزدیکترین شهر و سر و صورتی صفا دادم، درست مدلِ موی پسر جوادآقا اصلاح کردم.قربان هیچ حوصله‌ی آرایشگاه را نداشت با کاکا در بحث و جدال بود. خیلی زود سواری یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت: 16:27

 تصرف کابل و تقریبا تمام افغانستان تنها با موتورسیکلت و یک کلاشنیکف که از بازارهای سیاه تهیه شده یک دمپایی و لباس محلی گاهی یک دستار به سر .این داستان امروز افغانستان است پیروزی پنجاه تا هفتاد هزار طالب در مقابل ارتشی که شمار آن بیش از سیصد هزار ذکر شده با جدیدترین ادوات جنگی از اسلحه ام شانزده تا بهترین لباس و پوشش که یک سرباز جنگی می‌تواند داشته باشد و دوربین‌های دید در شب همراه با تجهیزات زرهی روز دنیا،تنها چهل هزار نیروی ویژه (کماندو) و صدوشصت طیاره سبک و هلیکوپتر .طالبان نام آن را پتح به گفته خودشان یا فتح و نصرت الهی میگذارند.این چیزی‌ست که در میدان می‌بینیم اما آنچه دیده نمی‌شود این است که آیا به واقع سیصدهزار سرباز در افغانستان وجود داشت؟ یا خیلی از این نیروها ارتش خیالی بود که تنها به دولت مرکزی و ناکار آمد غنی لیست شده بود تا معاش و تجهیزات شان به منطقه فرستاده شود بدون آنکه آنجا ارتشی باشد،درست شبیه مکاتب خیالی با معلمان خیالی و دانش‌آموزانی که لیستی از آنها بود اما وجود نداشتند.واقعیت این است که بوی گند فساد را دیگر نمی‌شد جمع کرد،در این کشور همه چیز خیالی شده بود پلیس خیالی معاش خیالی کارمند خیالی .تصاویری که طالبان از منازل مقامات منتشر می‌کنند گویای همه چیز است تجمل گرایی با پست و مقام های پولساز عایدات بزرگان از بنادر و گمرکات ،اتومبیل‌های ضد گلوله و گران قیمت همراه با سفرهای خارجی زیاد برای بلند پایگان دولتی .عطامحمد نور بیش از ده سال والی بلخ صاحب میلیونها ثروت بود خانه‌های گران قیمت در ازبکستان و ترکیه گفته می‌شود حقوقش از بندرحیرتان، ساخت و سازهای مزار و ماشین‌های باربری محفوظ بود او را امپراطور شمال می‌خواندند.« دوستم» تنها ژنرال رسمی افغانستان هم از یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت: 16:27